به گزارش خبرگزاری حوزه، آقای وحید ادیب [۱] از طلاب دروس خارج مدرسه عالی فقهی علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در مقاله ای به بررسی تأثیر عوامل معنوی در تغییر قضا و قدر پرداخت که متن آن بدین شرح است:
چکیده:
سرنوشت یا قضا و قدر الهی عبارت است از این که خداوند برای هر پدیده اندازه وحدود کمی وکیفی زمانی ومکانی خاصی قرار داده است که تحت تاثیر علل وعوامل تدریجی تحقق می یابد و منظور از قضای الهی این است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط یک پدیده، آن را به مرحلة نهایی وحتمی که غیر خداوند در آن تاثیر ندارد میرساند .
قدر الهی نیز تحت تاثیر علل مختلف قرار میگیرد تغییر پذیر میباشد؛ ولی قضای الهی چون فقط خداوند در تحقق قطعی و نهایی آن؛ علت میباشد، تغییر ناپذیر است. البته گاهی اوقات قضا و قدر به معنای مترادف به کار می رود، و از این رو تقسیم به حتمی و غیر حتمی میشود و از این جهت است که در روایات معصومین از تغییر قضا و قدر یاد شده است. گروهی از متکلمین (اشاعره) که شمول قضای الهی را نسبت به رفتار انسانها پذیرفته بودند، گرایش به جبر پیدا کرده اند و گروهی دیگر (معتزله) که نمیتوانستند جبر و پیامد های وخیم آن را بپذیرند؛ منکر شمول قضای الهی به رفتار اختیاری انسان شده اند و هر دسته آیات و روایات را به نفع خود به تاویل برده اند؛ ولی شیعه امامیه معتقد است: نه جبر وتفویض بلکه امری است بین این دو همان گونه که گفتیم ادلة این ها احادیث تاویل برده شدة معصومین علیهم السلام است؛ ولی شیعه امامیه با جمع بین این روایات اعتقاد قطعی به قضا و قدر وتغییر آن به دست خود انسان شده اند.
ما با استناد به کتب اعتقادی و حدیثی شیعه بیان خواهیم کرد: که تغییر قضا و قدر غیر حتمی به دست خود انسان قطعی است و او می تواند سرنوشت خود را تغییر دهد که هیچ تعارض ومنافاتی با علم الهی ندارد و این در اساس اعتقاد این مذهب به عالم ماورای ماده است.
کلید واژه: قضا و قدر، بداء، تغییر علم الهی، عوامل معنوی در قضا وقدر، تاثیرات بداء
مقدمه
بحث قضا و قدر چون بحث بسیار مهم در در کلام امامیه می باشد، همیشه مورد دغدغة علمای شیعه بوده است؛ به طوری که بعضی از بزرگان رسالههای جداگانه ای نوشتند. در کتب اسلامی قدیم باز مییابیم که این بحث یا اصلاً مورد توجه واقع نشده، واگر واقع شده به صورت ناقص ارائه شده است. در این مقاله برآنیم تا حدودی این مساله را مورد بررسی قرار دهیم.
بحث قضا و قدر با اختیار و بداء ارتباط دارد؛ لیکن بعضیها در این حوزه قائل به تفویض شده اند، وبرخی قائل به جبر شده اند . ولی شیعه امامیه معتقد بر این است که نه جبر و نه تفویض بلکه امری بین الامرین است؛ که این عقیده را از احادیث ائمة معصومین علیهم السلام و آیات قرآنی که از موثقترین، معتبرترین، و صحیح ترین، منابع این مذهب میباشد،بیرون کشیده اند .و همواره افراد زیادی توسط ائمة معصومین علیهم السلام وعلمای شیعه در این بحث اعتقادی مورد هدایت واقع شده اند. البته در عصر جدید افرادی هم پیدا شده اند که با وارد کردن شبهاتی به این اصل اعتقادی شیعه خدشه وارد کنند؛ ولی علمای بزرگ شیعه که همواره در دفاع از این مذهب بر حق هستند و مشعل هدایت را به دست گرفته اند، به این شبهات پاسخ داده اند.
افرادی که از سطح علمی پایین تر برخوردارند هم در همین مذهب اصیل اسلامی حوادث و بلایا و سختی ها را مستقیما به خداوند متعال نسبت میدهند؛ بی آنکه نقشی را برای خود در وقوع این حوادث بپذیرند.
ما در اینجا با استفاده از کتب اسلامی شیعه ثابت میکنیم که انسانها نیز در تغییر سرنوشت خود تاثیری مستقیم دارند تا این که این از خدا بی خبران بیدار شوند، و این اصل اعتقادی خود را به صورت جدی فرا گیرند، و در مقابل معاندان این مذهب حرفی برای گفتن داشته باشند، و هم چنین در مقابل هر بادی که عبارت است از شبهات وارده به این عقیده نلرزند. تا اینکه این عقیدة کامل خود را هم بتوانند به تمام جهان ارائه وحقانیت این مذهب اصیل را اثبات کنند.
۱.۱ معنای لغوی:
۱.۱.۱ قدر:
ابن فارس میگوید: [۲]قدر اصل صحیحی است که دلالت بر اندازة شیء وکنه ونهایت شیء میکند؛ پس قدر اندازة هر شیء را میگویند. زمانی که میگویند قَدرُه کذا یعنی اندازة آن چیز این مقدار است. قَدَر نیز به این معناست. در تفسیر «ما قَدَرَ اللهَ حَقَّ قَدرِهِ[۳]» مفسرین میگویند: حق عظمت الهی را نشناختند و او را به صفتی که شایسته بود توصیف نکردند.
جوهری میگوید: [۴]قدر الشیء یعنی اندازة آن وقَدَرَالله با قَدرالله یکی است و به معنای آن چه خداوند از قضای خود مقدر میکند نیز میآید .
زبیدی میگوید: [۵]به معنای قضاء وحکم، رساندن چیزی ، تدبیر امر، قیاس کردن چیزی با چیزی می آید.
راغب اصفهانی میگوید: [۶]قدر وتقدیر بیان کردن مقدار شیء است.
تقدیر اشیاء به دو صورت شکل میگیرد: ۱-اعطاء قدرت؛ که خارج از بحث مااست . ۲ -ایجاد شیء به مقدار وجهی مخصوص بر اساس حکمت.
وهم چنین؛ فعل الهی دو نوع است: ۱-آن شیء باالفعل و دفعه ی واحد به وجود میآید ودر آن نقصان و زیاده راه نیابد مانند آسمان و آن چه در آن است. ۲-آن فعل اصولش باالفعل موجود است؛ ولی اجزای آن باالقوه اند. به همان اندازه که مقدرشده آن شیء موجود میشود؛ مانند هستة خرما که از آن درخت خرما به وجود میآید نه زیتون.
۲.۱.۱ قضا
ابن فارس میگوید[۷]: قضا یک اصل ثابت و صحیحی است که دلالت میکند بر محکم بودن و نفوذ آن امر مانند قول خداوند متعال: «قَضاهُنَّ سَبعَ سَمَوات[۸]».
قضا؛ همان حکم است . لذا قاضی را قاضی میگویند؛ زیرا احکام را حکم میکند و اجراء میکند و هر کلمه ای در این باب بر این قیاس معنا میشود اما اگر آن کلمه همزه گرفت معنا فرق میکند.
راغب اصفهانی: [۹]فصل الامر است که بر دو نوع است قولی وفعلی وهر کدام دو وجه الهی وبشری دارد.
قول الهی: مثل «وَقَضَی رَبُّکَ اَلَّا یَعبُدَ اِلّا ِایّاهُ»[۱۰].
فعل الهی: مثل (فَقَضَاهُنَّ سَبعَ سَمَوات فِی یَومَینِ). قول بشری مثل (قضی الحکم بکذا) و فعل بشری: مثل (فَاِذا قَضَیتُم مَناسِکَکُم).
جوهری میگوید: [۱۱]حکم، فراغ مانند قضیت حاجتی، اداء وانهاء مانند قضیت دینی، ساختن و اندازه گیری.
۲.۱ معنای اصطلاحی: [۱۲]
منظور از تقدیر الهی این است که خدای متعال برای هر پدیده ای حدود کمی، کیفی وزمانی، مکانی خاصی قرار داده است؛ که تحت تاثیر علل وعوامل تدریجی تحقق مییابد ومنظور از قضای الهی این است که پس از فراهم شدن مقدمات، اسباب و شرایط یک پدیده آن را به مرحلة نهایی میرساند.
طبق این تفسیر مرحلة تقدیر قبل از مرحلة قضاءودارای مراتب تدریجی است. وشامل مقدمات بعید و متوسط و قریب میشود و با تغییر بعضی از اسباب وشرایط تغییر مییابد؛ مثلاٌ سیر تدریجی جنین از نطفه و علقه و مضغه تا حد یک جنین کامل مراحل مختلف تقدیر آنست که شامل مقدمات زمانی و مکانی نیز میشود. وسقوط آن در یکی از مراحل تغییری در تقدیر آن به شمار میرود ولی مرحلة قضا دفعی و مربوط به فراهم شدن همة اسباب وشرایط، حتمی و غیر قابل تغییر است.
۲. انواع قضاوقدر
۱.۲ قضا وقدر تکوینی
مرحوم علامة طباطبایی قضا و قدر تکوینی را به قانون علیت بر میگرداند. ایشان میفرمایند: «حوادث خارجی قبل از اینکه علل و شرایطشان برای وجود یافتن کامل شود، بین تحقق و عدم تحقق مترددند؛ ولی زمانیکه علل بوجود آورندة آنها کامل و موانع آنها برطرف شد یکی از دو طرف معین میشود یا به وجود میآید یا به وجود نمیآید. از آن جا که تحقق این حوادث خارجی مستند به خداوند متعال میباشد و علت العلل اوست؛ هر فعلی که متعلق ارادة الهی قرار میگیرد، واقع میشود و اِلا واقع نمیشود.
این تعیین از جانب خداوند و رفع ابهام از وجود شیئ را قضای تکوینی میگویند. اما قدر تکوینی همان خصوصیات وکیفیات وجود شیئ است، و به علت ناقصه ی شیء بازگشت میکند. بنابراین یک معنای قضا وقدر به رسمیت شناختن قانون علیت ونظام خاص علت ومعلول میباشد؛ یعنی قضای الهی تمام کارهایی است که به فرمان الهی در جهان هستی صورت میگیرد، خواه بدون واسطه باشد خواه باواسطه باشد. ویا با استفاده از قانون علیت و نظام علت و معلول قدر الهی نیز اندازه گیری این حوادث در عالم تکوین است. به عنوان مثال تولد یک فرزند از ترکیب نطفة پدر و مادر یک فرمان تکوینی و قضای الهی است در حالیکه لحظة تولد و چگونگی مشخصات کودک قدر الهی است.
پس قضا و قدر را به دو قسمت میتوان تقسیم کرد:
۱ -قضای عام وآن ضرورت عام و وسیعی است که سلسلة ممکنات به علت انتسابشان به واجب پیدا میکنند.
۲ -قضای خاص و آن ضرورت خاصی است که هر یک به علت انتسابشان به واجب تعالی پیدا میکنند.
قدر نیز دو گونه است:
۱-مرتبه ای که جمیع ما سوی الله را شامل میشود؛ و آن تحدید و اندازه گیری اصل وجود به امکان وحاجت میباشد.
۲-مرتبه ای که مخصوص عالم مادی است؛ وآن اندازه گیری وجود اشیای موجوده به امور خارجی از قبیل علل و شرایط مختلفی که یک شیئ مادی قبول میکند از قبیل طول و عرض و شکل و سایر صفات مادی است.
قال الله تعالی فی قرآن الکریم «فَقَضاهٌنَ سبع سموات» [۱۳]، «ءذا قَضا امراً ان یقول له کن فیکون» [۱۴]، «وَاللهٌ یُقَدِرُ الیلَ والنهارَ» [۱۵]، «وَالقَمرَقَدَرناه منازلَ» [۱۶]. [۱۷]
تقریر علامة خرازی در قضا و قدرِ خاص و عام: هنگامی که ضرورت تعیین یکی از دو طرف و خروج شیء از ابهام باشد در این صورت ضرورتی که بر سلسلة ممکنات حکم فرماست؛از جهتی که به واجب متعال منتسب هستند، واین واجب ایجاد کننده و حتمی کننده هر کدام در ظرف خاصش است. از این ضرورت به قضای عام از خداوند متعال بر ممکنات تعبیر میشود. هم چنان که ضرورت خاصی که بر هر یک از ممکنات حکم فرماست قضای خاص آن ممکن از جانب خداست؛ زیرا مراد از قضا جدا ساختن کار و تعیین آن از ابهام وتردد است. [۱۸]
۲.۲ قضا وقدر تشریعی
منظور همان فرمان الهی در تعیین وظایف فردی و اجتماعی انسانها ومقدار و حدود این وظایف است. مثلاً می گوئیم نماز واجب است، این همان قضای تشریعی است ووقتی می گوئیم؛ مقدار نماز در هر شبانه روز ۱۷رکعت است این همان قدر تشریعی است. ودر قرآن کریم آمده است: «وما کان لمومن ٍومومنةِاذا قَضی اللهُ ورسولٌه امراً اَن یکونَ لَهُم الخیرة من امرِهِم ومَن یَعصِ اللهَ و رَسُولَه فَقَد ضَلَّ ضلالاً بعیدآً»[۱۹].
از این آیة شریفه استفاده میشود که قضای تشریعی الهی تخلف پذیر است. زیرا در ذیل آیه می فرماید هر کس از این آیه سرپیچی کند، معلوم میشوداین قضا تکوینی نیست که بعد شبهه شود که قرآن دعوت به جبر میکند زیرا میگوید وقتی آمد هیچ مومن و مومنه ای در امورشان اختیاری ندارند. زیرا قرآن برای رفع شبهه در ذیل آیه میفرماید وَمَن یعصَ..........[۲۰].
۳.۲ قضاوقدر علمی
تقدیر و قضاء علمی دو مرتبه از علم فعلی است که یکی، تقدیر علمی از انکشاف رابطه معلول با علل ناقصه اش انتزاع میشود و دیگری، قضاء علمی از انکشاف رابطه معلول با علت تامه اش و بر حسب آنچه از آیات و روایات استفاده میشود مرتبه تقدیر علمی به لوح محو و اثبات و مرتبه قضاء علمی به لوح محفوظ نسبت داده میشود و کسانی که بتوانند از این الواح آگاه شوند از علم مربوط به آنها مطلع میگردند.
واما تقدیر عینی عبارت است از: تدبیر مخلوقات بگونه ای که پدیدهها و آثار خاصی بر آنها مترتب گردد، و طبعاً بحسب قرب و بعد به هر پدیده ای متفاوت خواهد بود. چنانکه نسبت به جنس و نوع و شخص و حالات شخص نیز تفاوت خواهد داشت مثلاً تقدیر نوع انسان این است که از مبدا زمانی خاصی تا سر آمد معینی در کره زمین زندگی کند، و تقدیر هر فردی این است که در مقطع زمانی محدود و از پدر و مادر معینی بوجود بیاید و همچنین تقدیر روزی و سایر شؤون زندگی و افعال اختیاریش عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص برای هر یک از آنها.
و اما قضای عینی عبارت است از: رسیدن هر معلولی به حد ضرورت وجودی از راه تحقق علت تامه اش و از جمله رسیدن افعال اختیاری به حد ضرورت از راه اراده فاعل قریب آنها و چون هیچ مخلوقی استقلالی در وجود و آثار وجودی ندارد، طبعاً ایجاب همه پدیدهها مستند به خدای متعال خواهد بود؛ که دارای غنی و استقلال مطلق است.
لازم به تذکر است که قضاء به این معنی قابل تغییر نخواهد بود و بنا بر این آنچه در روایات شریفه در باره تغییر قضاء وارد شده به معنای قضاء مرادف با تقدیر است که حتمی بودن و نبودن آن نسبی میباشد.
ضمناً روشن شد که تقدیر عینی از آن جهت که مربوط به روابط امکانی پدیدهها است، قابل تغییر میباشد و همین تغییر در تقدیرات است که در متون دینی به نام بداء نامیده شده و به لوح محو و اثبات نسبت داده شده است . «یمحو الله ما یشاء و یثبت و عندهام الکتاب[۲۱]». و نیز تقدیر علمی بتبع تقدیر عینی تغییرپذیر است زیرا تقدیر علمی علم به نسبت امکانی و تحقق پدیده بطور مشروط است نه علم به نسبت ضروری و تحقق پدیده بطور مطلق. [۲۲]
۴.۲ قضاوقدر حتمی و غیر حتمی
موجودات جهان بر دو قسم اند: برخی از آنها امکان بیشتر ازیک نوع خاص از وجود در آنها نیست؛ مانند مجردات علوی، برخی دیگر این طور نیستند، امکان بیش از یک نوع خاص از وجود در آنها هست و آنها مادیات میباشند. موجودات مادی آنها هستند که: از یک ماده خاص به وجود میآیند و زمینه به وجود آمدن موجودات دیگر میباشند، مانند همه موجوداتی که محسوس و ملموس ما میباشند. ماده طبیعی، نقش پذیر صورتهای مختلف است، ماده طبیعی استعداد تکامل دارد، ماده طبیعی از بعضی عوامل طبیعت قوت و نیرو میگیرد و از بعضی دیگر نقصان پیدا میکند و یا راه فنا و زوال میگیرد، ماده طبیعی استعداد دارد که با علل و عوامل مختلف مواجه میشود و قهراً تحت تاثیر هر کدام از آنها یک حالت و کیفیت و اثری پیدا کند مخالف با حالت و کیفیت و اثری که از آن دیگری میتوانست پیدا کند.
یک تخم که در زمین کاشته میشود، اگر مصادف شود با آب و هوا و حرارت و نور، آفتی هم به او برخورد نکند، از زمین میروید و رشد میکند و به سر حد کمال میرسد، و اگر یکی از عوامل رشد و کمال کسر شود یا آفتی برسد، به آن حد نخواهد رسید. برای یک ماده طبیعی هزارها " اگر " وجود دارد: اگر چنین بشود، چنان میشود و اگر چنان بشود، چنین میشود، یعنی اگر مواجه با فلان سلسله از علل شود، چنین میشود و اگر با فلان سلسله دیگر مواجه گردد، چنان میگردد.
در مجردات که بیشتر از یک نحو نمی توانند وجود داشته باشند و تحت تأثیر علل مختلف قرار نمیگیرند، قضا و قدر حتمی است، غیر قابل تبدیل است، زیرا با بیش از یک سلسله از علل سر و کار ندارند و سرنوشت معلول با علت است، پس یک سرنوشت بیشتر ندارند، و چون امکان جانشین شدن سلسلهای از علل به جای این سلسله نیست، پس سرنوشت آنها حتمی است. اما در غیر مجردات که امکان هزاران نقش و رنگ را دارند و تحت قانون حرکت میباشند و همواره بر سر دو راهی ها و چهار راهی ها میباشند، قضا و قدرهای غیرحتمی وجود دارد، یعنی یک نوع قضا و قدر سرنوشت آنها را معین نمیکند، زیرا سرنوشت معلول در دست علت است، و چون این امور با علل مختلف سر و کار دارند، پس سرنوشتهای مختلف در انتظار آنهاست، و چون هر سلسله از علل را در نظر بگیریم امکان جانشین شدن یک سلسله دیگر در کار هست، پس سرنوشت آنها غیرحتمی است. به هر اندازه که " اگر " درباره آنها صحیح است، قضا و قدرها هست و امکان تغییر و تبدیل وجود دارد.
اگر کسی به نوعی بیماری مبتلا باشد، ناچار علت خاصی سبب رنجوری او شده است و این سرنوشت خاص از آن علت ناشی شده است. حالا اگر این بیمار دوا بخورد، دوا علت دیگری است و سرنوشت دیگری همراه دارد. با خوردن دوا علت بیماری از میان میرود، یعنی سرنوشت بیمار تغییر میکند.
اگر از این بیمار دو پزشک عیادت کرده باشند و تشخیص و نسخه ی آن ها مخالف یکدیگر باشد، یک نسخه مفید و شفا دهنده و نسخه دیگر مهلک و کشنده باشد، باید گفت دو سرنوشت مختلف در انتظار این بیمار است، و از آن نظر که از جانب بیمار، هم امکان انتخاب این نسخه موجود است هم امکان انتخاب آن نسخه، پس از نظر بیمار هیچ کدام از این دو سرنوشت حتمی نیست. گویا اینکه بالاخره یکی از آنها را انتخاب خواهد کرد و انتخاب آن بستگی دارد به یک سلسله علل آشکار و پنهان، ولی این جهت موجب سلب این امکان نمیگردد، یعنی در عین اینکه یکی بالخصوص انتخاب میشود، امکان اینکه انتخاب نشود و به اصطلاح امکان استعدادی انتخاب نسخه مخالف، موجود و محفوظ بوده است.
پس سرنوشتهای گوناگون در کار است و این سرنوشتها میتوانند جانشین یکدیگر بشوند، جانشین شدن آنها نیز به حکم سرنوشت است. بنابراین اگر کسی بیمار بشود و دوا بخورد و نجات پیدا کند، به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر دوا نخورد و رنجور بماند و یا دوای زیان بخش بخورد و بمیرد، باز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر هم از محیط بیماری دوری گزیند و مصون بماند، باز به حکم سرنوشت و قضا و قدر است. بالاخره هر چه بکند، نوعی سرنوشت و قضا و قدر است و از حوزه قضا و قدر نمیتواند بیرون باشد . [۲۳]
۳ تغییر در قضا و قدر
۱.۳ چگونه قضا وقدر حتمی وغیر حتمی قابل تغییر است؟
اگر مقصود از تغییر و تبدیل سرنوشت و غیر حتمی بودن آن از جنبه الهی این باشد که علم و اراده الهی چیزی را ایجاب کند و آنگاه عاملی مستقل که آن عامل از قضا و قدر سرچشمه نگرفته است، در مقابل آن پیدا شود و آن را بر خلاف آنچه مشیت و اراده و علم حق اقتضا کرده ایجاد کند و یا آنکه آن عامل مستقل خارجی، علم و مشیت حق را عوض کند، البته چنین چیزی محال است، و همچنین از جنبه علیت عمومی، اگر مقصود این باشد که علیت عمومی چیزی را ایجاب کند و عاملی در مقابل علیت عمومی پیدا شود و آن را بیاثر کند، البته محال است، زیرا تمام عوامل هستی از علم و اراده حق سرچشمه میگیرد، و هر عاملی که در جهان خودنمایی میکند، تجلی علم و اراده حق و مظهر خواست خداوند و آلت اجرای قضا و قدر اوست، و نیز هر عاملی را که در نظر بگیریم، و اما تغییر سرنوشت به معنی اینکه عاملی که خود نیز از مظاهر قضا و قدر الهی و حلقهای از حلقات علیت است سبب تغییر و تبدیل سرنوشتی بشود، و به عبارت دیگر، تغییر سرنوشت به موجب سرنوشت و تبدیل قضا و قدر به حکم قضا و قدر، هر چند شگفت و مشکل به نظر میرسد اما حقیقت است.
شگفتتر آنجاست که قضا و قدر را از جنبه الهی در نظر بگیریم، زیرا تغییر قضا و قدر از این جنبه، مفهوم تغییر در عالم علوی و الواح و کتب ملکوتی و علم الهی به خود میگیرد. مگر ممکن است در علم خداوند تغییر و تبدیل پیدا شود؟! این شگفتی آنگاه به سرحد نهایی خود میرسد که حوادث سفلی و مخصوصا اراده و افعال و اعمال انسانی را سبب تغییراتی و محو و اثباتهایی در عالم علوی و برخی الواح تقدیری و کتب ملکوتی بدانیم. مگر نه این است که نظام سفلی و عینی ناشی از نظام علوی و علمی و منبعث از اوست؟ مگر نه این است که عالم سفلی، دانی است و عالم علوی، عالی؟ مگر نه این است که جهان ناسوت محکوم جهان ملکوت است؟ حالا آیا ممکن است متقابلا احیانا نظام سفلی و لااقل قسمتی از آن، یعنی عالم انسانی، در نظام علوی و علمی اثر بگذارد و سبب تغییراتی بشود و لو آنکه خود همین تاثیر نیز به موجب سرنوشت و به حکم قضا و قدر بوده باشد؟ اینجاست که سؤالات عجیب پشت سر هم خودنمایی میکند. آیا علم خدا تغییر پذیر است؟! آیا حکم خدا قابل نقض است؟! آیا دانی میتواند در عالی اثر بگذارد؟! جواب همه اینها مثبت است.
بلی، علم خدا تغییرپذیر است، یعنی خدا علم قابل تغییر هم دارد. حکم خدا قابل نقض است، یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد. بلی، دانی میتواند در عالی اثر بگذارد. نظام سفلی، و مخصوصا اراده و خواست و عمل انسان بلکه اختصاصا اراده و خواست و عمل انسان، میتواند عالم علوی را تکان بدهد و سبب تغییراتی در آن بشود، و این عالیترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است.
اعتراف میکنم شگفت آور است، اما حقیقت است. این همان مسأله عالی و شامخ بداء است. قرآن کریم برای اولین بار در تاریخ معارف بشری از آن یاد کرده است: «یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب[۲۴]». خداوند هر چه را بخواهد که قبلاً ثبت شده است، محو میکند و هر چه را بخواهد، که قبلاً ثبت نشده است ثبت میکند. و کتاب مادر اصل و مادر همه کتابها و نوشتهها منحصراً نزد اوست. در تمام سیستمهای معارف بشری سابقه ندارد، در میان فِرَق اسلامی تنها دانشمندانی از شیعه اثنی عشریه هستند که در اثر اهتداء و اقتباس از کلمات ائمه اهل بیت علیهم السلام توانستهاند به این حقیقت پیببرند و این افتخار را به خود اختصاص دهند . [۲۵]
۲.۳ نمونههایی از بَدا در قرآن کریم [۲۶]
برخی از موارد مهمی را که در آنها بَدا رخ داده است، ذکر میکند. از جمله این موارد، بَدا در عذاب قوم یونس است: «فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا ءَامَنُواْ کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَی حِینٍ.»[۲۷] چرا هیچ شهری نبود که اهل آن ایمان بیاورد و ایمانش به حالش سود ببخشد، مگر قوم یونس که وقتی در آخرین لحظه ایمان آوردند، عذاب رسوایی را در زندگی دنیا از آنان برطرف کردیم و تا چندی، آنان را برخوردار ساختیم.
امام باقر علیه السلام چگونگی این بَدا را این گونه نقل می کند: «إنَّ یونُسَ لَمّا آذاهُ قَومُهُ دَعَا اللّهَ عَلَیهِم، فَأَصبَحوا أوَّلَ یَومٍ ووُجوهُهُم مُصفَرَّةٌ وأصبَحُوا الیَومَ الثّانِیَ ووُجوهُهُم سودٌ قالَ: وکانَ اللّه واعَدَهُم أن یَأتِیَهُمُ العَذابُ، فَأَتاهُمُ العَذابُ حَتّی نالوهُ بِرِماحِهِم؛ فَفَرَّقوا بَینَ النِّساءِ وأولادِهِنَّ، وَالبَقَرِ وأولادِها، ولَبِسُوا المُسوحَ وَالصّوفَ، ووَضَعُوا الحِبالَ فی أعناقِهِم، وَالرَّمادَ عَلی رُؤوسِهِم، وضَجُّوا ضَجَّةً واحِدَةً إلی رَبِّهِم؛ وقالوا: آمَنّا بِإِلهِ یونُسَ؛ قالَ: فَصَرَفَ اللّه عَنهُمُ العَذابَ.[۲۸]»
همانا یونس، آن گاه که قومش او را اذیّت نمودند، آنان را نفرین کرد. پس در روز نخست، در حالی که صبح کردند که صورت هایشان زرد بود و در روز دوم، در حالی صبح کردند که صورت هایشان سیاه بود. خداوند، به آنان وعده داده بود که بر آنان عذاب می آید. پس عذاب آمد تا جایی که به نزدیکی شان رسید. آن گاه آنان بین زنان و فرزندان آنها و ماده گاوها و بچّه های آنها جدایی انداختند و لباس های مویین و پشمین به تن کردند و به گردن های خود، طناب آویختند و بر سر خویش، خاکستر ریختند و به پیشگاه پروردگارشان زاری کردند و گفتند: به معبودِ یونس، ایمان آوردیم. پس خداوند، عذاب را از آنان گردانْد.
مورد دیگر، بَدا در وعده خداوند با موسی علیه السلام است: «و َوا عَدْنَا مُوسَی ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلِةً وَقَالَ مُوسَی لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.[۲۹] »و با موسی، سی شب وعده گذاشتیم و آن را با ده شب دیگر، تمام کردیم، تا آن که وقت معیّن پروردگارش، در چهل شب به سر آمد. و موسی هنگام رفتن به کوه طور به برادرش هارون گفت: در میان قوم من، جانشینم باش و کار آنان را اصلاح کن و راه فسادگران را پیروی مکن .
امام باقر علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: کانَ فِی العِلمِ وَالتَّقدیرِ ثَلاثینَ لَیلَةً، ثُمَّ بَدا للّه فزادَ عَشرا، فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ لِلأَوَّلِ وَالآخِرِ أربَعینَ لَیلَة [۳۰]قرار موسی علیه السلام با خدا در دانش و تقدیر، سی شب بود. سپس برای خدا، بَداحاصل شد و ده شب افزود، تا آن که مهلت مقرّرِ پروردگارش از ابتدا تا انتها در چهل شب به سر آمد.
مورد دیگر، بَدا درباره وارد شدن به سرزمین مقدّس است: «یَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَرْتَدُّواْ عَلَی أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُواْ خَاسِرِینَ.[۳۱] »ای قوم من! به سرزمین مقدّسی که خداوند برای شما مقرّر داشته است، در آیید و به عقب باز نگردید که زیانکار خواهید شد.
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: کَتَبَها لَهُم ثُمَّ مَحاها، ثُمَّ کَتَبَها لِأَبنائِهِم فَدَخَلوها، وَاللّه یَمحو ما یَشاءُ ویُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الکِتابِ.[۳۲] آن را برایشان نوشت، سپس محو کرد و آن گاه آن را برای فرزندانشان نوشت و آنان در آن وارد شدند. و خداوند آنچه را بخواهد، محو و یا اثبات می کند و اصل کتاب، در نزد اوست.
و نیز می فرماید: کانَ فی عِلمِهِ أنَّهُم سَیَعصونَ ویَتیهونَ أربَعینَ سَنَةً، ثُمَّ یَدخُلونَها بَعدَ تَحریمِهِ إیّاها عَلَیهِ[۳۳]. در علم خدا چنین بود که آنان نافرمانی می کنند و چهل سال، سرگردان می شوند و آن گاه و پس از آن که آن را برایشان حرام کرد، در آن وارد می شوند.
۳.۳ آیا تغییر قضاو قدر ناقض علم الهی نیست: [۳۴]
عدم تعارض بَدا و علم ازمهم ترین اشکال منکران بَدا، این است که بَدا با علم مطلق و ذاتی خدا ناسازگار است. غِفاری از نویسندگان اهل سنّت و از مُنکِران بدا در مورد استناد شیعه به آیه ی: «یَمْحُواْ اللَّهُ مَا یَشَآءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکِتَبِ». [۳۵](خدا آنچه را بخواهد، محو یا اثبات میکند، و اصل کتاب، نزد اوست) میگوید: این سخنشان باطل است؛ چرا که محو و اثبات، با دانش و قدرت و اراده خداوند، انجام میپذیرد، بی آن که برایش بدایی پیدا شود. و چگونه برای خدا، توهّمِ بَدا شود، در حالی که اصل کتاب، در نزد اوست و علم ازلی اش فراگیری دارد؟ خداوند در پایان آیه تبیین کرده که هر چه از محو و اثبات و تغییر، حاصل میشود، به مشیّت خداست و در اُمّ الکتاب ثبت است در پاسخ باید گفت که مقصود از بَدا، همین محو و اثبات، با دانش وقدرت و اراده خداوند است و این سخن شما که میگویید: محو و اثبات، با دانش و قدرت و اراده خداوند، انجام میپذیرد، بی آن که برایش بدایی پیدا شود اجتماع نقیضین است؛ چرا که معنای آن، این است که برای خدا بَدا حاصل میشود، بی آن که برای او در چیزی بَدا پیدا شود. فرض سخن غفاری، این است که نسبت دادن بَدا به خداوند، به نادانی او بازگشت میکند؛ چرا که او میگوید: چگونه برای خدا توهّمِ بَدا شود، در حالی که اصل کتاب، در نزد اوست؟. این فرض، نادرست و بر خلاف نصوص احادیث امامیّه است که پیشتر نقل شدند. احادیث امامیّه تصریح دارند که بَدا، از علم مکنون و مخزون خداوند، نشئت میگیرد و این علم، بر همه بَداها حاکم است.
امام صادق علیه السلام در این باره میفرماید: إنّ للّه عِلمَین،عِلمٌ مَکنونٌ مَخزونٌ لا یَعلَمُهُ إلّا هُوَ، مِن ذلِکَ یَکونُ البَداءُ، وعِلمٌ عَلَّمَهُ مَلائِکَتَهُ ورُسُلَهُ وأنبِیاءَهُ فَنَحنُ نَعلَمُهُ [۳۶]خداوند، دو گونه علم دارد: علم مکتوم و اندوخته که جز خود او، کسی از آن اطّلاعی ندارد، و بدا از این علم خداست؛ و علمی که به فرشتگان و فرستادگان و پیامبرانش آموخته است و ما هم آن را میدانیم.
در حدیثی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است: کُلُّ أمرٍ یُریدُهُ اللّه فَهُوَ فی عِلمِهِ قَبلَ أن یَصنَعَهُ، ولَیسَ شَیءٌ یَبدو لَهُ إلّا وقَد کانَ فی عِلمِهِ، إنَّ اللّه لا یَبدو لَهُ مِن جَهلٍ [۳۷]هر چه را که خداوند بخواهد، قبل از آن که آن را بسازد، در علم او هست و برای خدا در هیچ چیزی بَدا پیدا نمیشود، مگر این که در علم او هست.
بَدای خدا، ناشی از جهل نیست. دهلوی، یکی از معانی بَدا را بَدا در علم میداند و آن را بَدا در اخبار مینامد. او میگوید: از مجموع روایات، به دست میآید که بَدا سه معنا دارد بدا در علم، آشکار شدن چیزی است بر خلاف آنچه میدانسته است او و دیگر علمای اهل سنّت، خیال میکنند که وقتی سخن از بَدا در اخبار یا بَدا در علم پیش میآید، مقصود، بَدا در علم ذاتی و ازلی خداست. این اشتباه از آن جا ناشی میشود که آنان میان علم ذاتی و علم فعلی، تفاوت نمیگذارند. باید به آنها گفت که علم ذاتی و ازلی خدا، مطلق است و همه آنچه را که در عالمْ رخ داده و خواهد داد، شامل میشود، از جمله، بداها و تغییراتی که در تقدیرات، رخ میدهند.
علم فعلی نیز کتابی است که در آن، تقدیراتْ ثبت میشوند. عرش، کُرسی، اُمّ الکتاب (کتاب اصلی) و کتاب محو و اثبات، از جمله علمهای فعلی یا کتابهای علمی خداوند هستند. در برخی از این کتابها همچون اُمّ الکتاب، همه چیز، حتّی موارد بَدا، ثبت است؛ امّا در کتاب محو و اثبات، تنها بخشی از تقدیرات، ثبت شده اند و بَدا، در همین کتاب، رخ میدهد. برای مثال، در کتاب محو و اثبات، تقدیر شخصی که فقیر است، ادامه فقر او ثبت شده است؛ ولی پس از دعای این شخص، خداوند، تقدیر را عوض میکند و بی نیاز شدن شخص را در لوحِ محو و اثبات، ثبت میکند. این، در حالی است که هر دو تقدیر، در لوحِ اُمّ الکتاب و به طریق اولی، در علم ذاتی و ازلی خدا موجود بوده اند و هیچ تغییری در علم ذاتی خدا رخ نمیدهد. بنا براین، کسانی که لازمه بَدا در علم را نادانی خدا میدانند، میان علم ذاتی و علم فعلی، خلط کرده اند و معنای علم فعلی را درک نکرده اند.
این که برخی لازمه نسبت دادن بَدا به خداوند را نادانی خدا میدانند، دلیل دیگری نیز دارد و آن، قیاس خدا به انسان است؛ همان چیزی که در مباحث اعتقادی، باید به شدّت از آن پرهیز کرد؛ چرا که به فرموده امام رضا علیه السلام: إنَّهُ مَن یَصِفُ رَبَّهُ بِالقِیاسِ لا یزالُ الدَّهرَ فِی الالتِباس[۳۸]. هر کس پروردگارش را با قیاس به بندگان توصیف کند، همواره روزگار در اشتباه است. برای ما انسانها در کارهایی بَدا حاصل میشود و به رأی جدیدی میرسیم، که غالباً در اثر اطّلاعات جدید و آگاهی بیشتر ماست . مخالفان بَدا، همین حالت را در مورد خدا نیز جاری میدانند. غفاری میگوید: در القاموس آمده است: بدا بدواً و بدوّاً، یعنی هویدا شد. در کار، چیزی برایش هویدا شد، یعنی برایش نظری پیدا شد. پس بدا در لغت، دو معنا دارد:
الف. آشکار شدن پس از پنهان بودن،
ب. پیدا شدن نظری نو. و این، مستلزم جهل و به وجود آمدن علم است؛هر دو برای خداوند متعال، محال است .چنین تفسیری از بَدا، بر اساس قیاس خالق به مخلوق است و مورد پذیرش پیروان اهل بیت علیهم السلام نیست.
امام صادق علیه السلام میفرماید: مَن زَعَمَ أنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ یَبدو لَهُ فی شَیءٍ لَم یَعلَمهُ أمسِ فَابرَؤُوا مِنهُ [۳۹]هر که بگوید برای خداوند عز و جل درباره چیزی بَدا حاصل شده که آن را دیروز نمیدانسته، از او بیزاری بجویید.
علامه مجلسی در آثار خود پس از نقل اقوال علماء برجسته شیعه در موضوع بداء، و رد اقوال یهود و معتزله و برخی فلاسفه ضمن تأکید بر تأثیر اعمالی چون صدقه و صله رحم و ... بر طول عمر و ازدیاد روزی در شرح بداء چنین میگوید[۴۰]:
اخبار و آیات بر این امر دلالت دارد که خداوند، دو لوح آفریده و آنچه از کائنات که واقع میشود، در آن دو لوح ثبت شده است: یکی لوح محفوظ که مطابق با علم الهی بوده و اصلاً تغییری در آن نیست. دیگری لوح محو و اثبات که خداوند در آن محو و اثبات میکند. این کار، حکمتهای فراوان دارد که بر خردمندان پوشیده نیست. مثلاً در آن لوح نوشته شده که عمر زید پنجاه سال است، بدان معنی که به مقتضای حکمت الهی عمر او پنجاه سال است، اگر کارهایی را که سبب افزایش و کاهش عمر او میگردد انجام ندهد. هنگامیکه صله رحم میکند پنجاه سال محو شده و عمر او – مثلاً- شصت سال ثبت میشود و اگر قطع رحم کند، این مقدار چهل سال میشود؛ ولی در لوح محفوظ آمده است که او (به اختیار خود) صله رحم خواهد کرد و عمر او به شصت سال خواهد رسید.
۴. عوامل موثر در تغییر قضا و قدر
۱.۴ تاثیر عوامل معنوی در تغییر قضا وقدر چیست[۴۱]
اگرحوادث را فقط از جنبه ابعاد مادی و روابط حسی و جسمانی در نظر گرفتیم و عواملی که در علل و معلولات شرکت دادیم تنها عوامل مادی و حسی بود؛ بدیهی است از نظر جهانبینی مادی تنها باید به همین عوامل و روابط علی و معلولی میان آنها اکتفا کرد. اما از نظر جهان بینی الهی که واقعیت را در چهارچوب ماده و جسم و کیفیات و انفعالات جسمانی محدود و محصور نمیداند، دنیای حوادث دارای تار و پودهایی بیشتر و پیچیدهتر است و عواملی که در پدید آمدن حوادث شرکت دارند بسی افزونتر میباشند.
از نظر مادی عوامل مؤثر در اجل و روزی و سلامت و سعادت و خوشبختی منحصرا مادی است. تنها عوامل مادی است که اجل را نزدیک یا دور میکند، روزی را توسعه میدهد یا تنگ میکند، به تن سلامت میدهد یا میگیرد، خوشبختی و سعادت را تأمین یا نابود میکند.
اما از نظر جهان بینی الهی، علل و عوامل دیگری که عوامل روحی و معنوی نامیده میشوند نیز همدوش عوامل مادی در کار اجل و روزی و سلامت و سعادت و امثال این امور مؤثرند.
از نظر جهان بینی الهی، جهان یک واحد زنده و باشعور است، اعمال و افعال بشر حساب و عکس العمل دارد، خوب و بد در مقیاس جهان بیتفاوت نیست، اعمال خوب و بد بشر مواجه میشود با عکس العملهایی از جهان که احیاناً در دوره حیات و زندگی خود فرد به او میرسد.
ایذاء جاندار، اعم از حیوان و انسان، خصوصا ایذاء به صاحبان حقوق، از قبیل پدر و مادر و معلم، آثار سوئی در همین زندگی دنیایی بار میآورد، در طبیعت مکافات هست. این آثار و نتایج، خود قسمتی از مظاهر قضا و قدر است. بدیهی است که این گونه قضایا و ارتباطات میان حوادث و پدیدهها با جهان بینی الهی که جهان را یک دستگاه واحد زنده صاحب اراده و شعور میداند، قابل توجیه است و بخشی از روابط علی و معلولی را تشکیل میدهد و اما با طرز تفکر مادی و جهان بینی ماتریالیستی قابل توجیه نیست.
از نظر جهان بینی الهی، جهان هم شنواست و هم بینا، ندا و فریاد جاندارها را میشنود و به آنها پاسخ میدهد. به همین جهت دعا یکی از علل این جهان است که در سرنوشت انسان مؤثر است، جلوی جریانهایی را میگیرد و یا جریانهایی به وجود میآورد. به عبارت دیگر، دعا یکی از مظاهر قضا و قدر است که در سرنوشت حادثهای میتواند مؤثر باشد یا جلوی قضا و قدری را بگیرد.
۲.۴ نمونه ای از عوامل معنوی در تغییر قضاوقدر
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله:الدعاءُ یَرِدُ القضا بَعدَ ما اُبرِمَ ابراما [۴۲] .
دعا قضا را برمیگرداند هر چند آن قضا محکم شده باشد.
«و اذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِی فَاِنِّی قَرِیبٌ اٌجِیب دَعوةَ الداعِ اذا دَعانی[۴۳] ».
هر گاه بندگانم مرا از تو بخواهند، من نزدیکم، خواسته آن که مرا بخواند اجابت میکنم.
همچنین صدقات و احسانها یکی دیگر از عوامل و مظاهر قضا و قدر است که از مجاری معنوی در تغییر و تبدیل سرنوشتها مؤثر است.
به طور کلی گناه و طاعت، توبه و پرده دری، عدل و ظلم، نیکوکاری و بدکاری، دعا و نفرین و امثال اینها از اموری می باشند که در سرنوشت بشر از نظر عمر و سلامت و روزی مؤثر میباشند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: مَن یَمُوتُ بِالذُنُوبِ اَکثَرُ مِمَّن یَمُوتُ بِالاجالِ، و مَن یَعِیشَ بِالِاحسانِ اَکثَرُ مِمَّن یَعیش بِالاعمارِ.[۴۴]
عدد کسانی که به واسطه گناهان میمیرند از کسانی که به واسطه سرآمدن عمر میمیرند بیشتر است و عدد کسانی که به سبب نیکوکاری زندگی دراز میکنند از کسانی که با عمر اصلی خود زندگی میکنند افزون است.
مقصود حدیث این است که گناهان اجل را تغییر میدهند و احسانها و نیکوکاریها عمر را زیاد میکنند . یعنی با اینکه اجل و عمر به حکم قضا و قدر الهی تعیین شدهاند، این امور عامل تغییر و تبدیل قضا و قدر میباشند.
عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام یَقُولُ إِنَّ الدُّعَاءَ یَرُدُّ مَا قَدْ قُدِّرَ وَ مَا لَمْ یُقَدَّرْ قُلْتُ وَ مَا قَدْ قُدِّرَ عَرَفْتُهُ فَمَا لَمْ یُقَدَّرْ قَالَ حَتَّی لَا یَکُونَ[۴۵]
عمر بن یزید گوید: از حضرت ابی الحسن کاظمعلیه السلام شنیدم که میفرمود: همانا دعاء برمی گرداند آن چه را مقدر شده و آنچه را مقدر نشده، عرض کردم: مقدر شده را دانستم مقدر نشده کدام هست؟ فرمود: تا اینکه تقدیر در مورد آن نشود.
یعنی دعاء جلو تقدیر را میگیرد و بداء حاصل گردد.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ علیه السلام قَالَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَقُولُ الدُّعَاءُ یَدْفَعُ الْبَلَاءَ النَّازِلَ وَ مَا لَمْ یَنْزِلْ[۴۶]
و نیز از حضرت رضا علیه السلام به نقل از امام سجاد علیه السلام حدیث شده، که فرمود: دعا بلائی را که نازل شده و آنچه نازل نشده دفع کند.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ لِی أَ لَا أَدُلُّکَ عَلَی شَیْءٍ لَمْ یَسْتَثْنِ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ ص قُلْتُ بَلَی قَالَ الدُّعَاءُ یَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً وَ ضَمَّ أَصَابِعَهُ[۴۷]
زراره گوید: حضرت باقر علیه السلام بمن فرمود: آیا تو را راهنمائی نکنم به چیزی که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله در آن استثناء نزد و چیزی را از آن بیرون نکرده؟ عرض کردم: چرا، فرمود: دعاء است که برگرداند قضاء مبرم را که به سختی محکم شده و برای تشبیه و بیان مطلب انگشتانش را بهم چسباند یعنی شدت ابرام آن مانند این انگشتان چسبیده به هم باشد.
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ الدُّعَاءُ یَرُدُّ الْقَضَاءَ بَعْدَ مَا أُبْرِمَ إِبْرَاماً فَأَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ رَحْمَةٍ وَ نَجَاحُ کُلِّ حَاجَةٍ وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِلَّا بِالدُّعَاءِ وَ إِنَّهُ لَیْسَ بَابٌ یُکْثَرُ قَرْعُهُ إِلَّا یُوشِکُ أَنْ یُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ[۴۸]
عبداللّه بن سنان گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام میفرمود: دعاء قضاء مبرم شده را برگرداند، پس بسیار دعا کن که آن کلید هر رحمت و پیروزی در هر حاجت است، و به آنچه نزد خدای عزوجل است نتوان رسید جز بوسیله دعا، و هیچ دری بسیار کوبیده نشود جز این که امید بباز شدن آن نزدیک شود.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی وَلَّادٍ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام عَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلَّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَی اللَّهِ یَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِیَ وَ لَمْ یَبْقَ إِلَّا إِمْضَاؤُهُ فَإِذَا دُعِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ سُئِلَ صُرِفَ الْبَلَاءُ صَرْفَةً[۴۹]
ابو ولاد گوید: حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمود: بر شما باد که ملازمت کنید به دعا، زیرا دعاء بدرگاه خدا و خواستن از او، برگرداند بلائی را که مقدر شده و حکم بدان شده، و جز اجرای آن چیزی نمانده، پس چون خدای عزوجل خوانده شد و از او در خواست شد یکباره بلا را بگرداند.
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ ذَلِکَ الدُّعَاءِ لَأَصَابَهُ مِنْهُ مَا یَجُثُّهُ مِنْ جَدِیدِ الْأَرْضِ[۵۰]
حضرت صادق علیه السلام فرمود: خدای عزوجل هر آینه دفع کند بوسیله دعاء آنچه را که میداند. اگر برای آن دعاء شود اجابت خواهد کرد، و اگر نبود که بنده به این دعا موفق شود به او بلائی میرسید که او را از روی زمین بردارد.
شرح:
مجلسی (ره) پس از تجزیه و ترکیب قستی از حدیث کلامی گوید: که حاصلش این است که خدای سبحان دفع کند بلائی را که بنده مستحق نزول آن گشته، هرگاه بداند که آن بنده پس از این برای برطرف شدن آن دعا میکند، پس آن بلا را نازل نکند به خاطر آن دعائی که پس از این از آن بنده سرزند، پس دعا پیش از وقوعش در دفع بلا اثر کند.
ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّهُ مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَّ مَطَراً مِنْ سَنَةٍ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا عَمِلَ قَوْمٌ بِالْمَعَاصِی صَرَفَ عَنْهُمْ مَا کَانَ قَدَّرَ لَهُمْ مِنَ الْمَطَرِ فِی تِلْکَ السَّنَةِ إِلَی غَیْرِهِمْ وَ إِلَی الْفَیَافِی وَ الْبِحَارِ وَ الْجِبَالِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَیُعَذِّبُ الْجُعَلَ فِی جُحْرِهَا بِحَبْسِ الْمَطَرِ عَنِ الْأَرْضِ الَّتِی هِیَ بِمَحَلِّهَا بِخَطَایَا مَنْ بِحَضْرَتِهَا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهَا السَّبِیلَ فِی مَسْلَکٍ سِوَی مَحَلَّةِ أَهْلِ الْمَعَاصِی قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ[۵۱]
ابوحمزه گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام فرمود: هیچ سالی کم باران تر از سال دیگر نیست، ولی خدا باران را به جائی که خواهد میفرستد، چون مردمی مرتکب گناهان شوند، خدای عزوجل بارانی را که در آن سال برای آنها مقدر فرموده، از آنها بگرداند و به سوی بیابانها و دریاها و کوهها فرستد و همانا خدا جعل را در سوراخش عذاب کند، بوسیله نگهداشتن باران از زمینی که جعل در آنست. برای گناهان مردمی که در آنجا باشند، در صورتی که خدا برای جعل راهی در غیر محله گنهکاران قرار داده است سپس امام علیه السلام فرمود: ای صاحبان بینش عبرت گیرید.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ کَانَ أَبِی ع یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ قَضَی قَضَاءً حَتْماً أَلَّا یُنْعِمَ عَلَی الْعَبْدِ بِنِعْمَةٍ فَیَسْلُبَهَا إِیَّاهُ حَتَّی یُحْدِثَ الْعَبْدُ ذَنْباً یَسْتَحِقُّ بِذَلِکَ النَّقِمَةَ[۵۲]
امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم علی علیه السلام فرمود: خدا حکم قاطع و حتمی فرموده که نعمتی را که به بنده ای مرحمت فرموده؛ از او باز نگیرد، مگر زمانی که بنده گناهی مرتکب شود که بسبب آن مستحق کیفر گردد.
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِیِّ مَوْلًی لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ کُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُونَ[۵۳].
امام رضا علیه السلام میفرمود: هر چند بندگان گناهان تازه ای را که سابقه نداشته ایجاد کنند، خدا برای آنها بلاهائی را که سابقه نداشته ایجاد کند.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسَابَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هِیَ مَنْسَأَةٌ فِی الْعُمُرِ وَ تَقِی مَصَارِعَ السُّوءِ وَ صَدَقَةُ اللَّیْلِ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ[۵۴]
و فرمودند: صله رحم حساب روز قیامت را آسان کند و عمر را طولانی نماید و از مرگ بد نگهدارد و صدقه دادن در شب خشم پروردگار را خاموش کند.
عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُزَکِّی الْأَعْمَالَ وَ تُنْمِی الْأَمْوَالَ وَ تُیَسِّرُ الْحِسَابَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوَی وَ تَزِیدُ فِی الرِّزْقِ[۵۵]
و فرمودند: صله رحم اعمال را پاک و اموال را بسیار و حساب را آسان کند و بلا را بزداید و روزی را زیاد کند.
علی بن إبراهیم در تفسیر قمی ذیل این آیه میگوید: [۵۶] «فی قوله تعالی: وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ یعنی یکتب فی کتاب، و هو رد علی من ینکر البداء». یعنی در کتاب نوشته میشود، وآن ردی است بر انکار کنندة بداء.
روایات زیر نیز در تفسیر این آیه هستند:
محمد بن یعقوب: عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن أحمد بن محمد ابن أبی نصر، عن محمد بن عبید الله، قال: قال أبو الحسن الرضا (علیه السلام): «یکون الرجل یصل رحمه، فیکون قد بقی من عمره ثلاث سنین، فیصیرها الله ثلاثین سنة، و یفعل الله ما یشاء». امام رضا علیه السلام: مرد صلة رحم میکند در حالیکه از سن او سه سال مانده وخداوند تغییر میدهد عمر او را به ۳۰سال و خداوند هر چیز را بخواهد انجام میدهد[۵۷].
أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولویه[۵۸]، حدثنی محمد بن عبد الله بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن محمد بن عبد الحمید، عن سیف بن عمیرة، عن منصور بن حازم، قال: سمعنا عن أبی جعفر (علیه السلام) یقول: «من أتی علیه حول لم یأت قبر الحسین (علیه السلام) أنقض الله من عمره حولا، و لو قلت أن أحدکم یموت قبل أجله بثلاثین سنة لکنت صادقا، و ذلک أنکم تترکون زیارته، فلا تدعوا زیارته یمد الله فی أعمارکم و یزید فی أرزاقکم، و إذا ترکتم زیارته نقص الله من أعمارکم و أرزاقکم، فسابقوافی زیارته، و لا تدعوا ذلک فإن الحسین بن علی (علیهما السلام) شاهد لکم فی ذلک عند الله، و عند رسوله، و عند علی و فاطمة (علیهم السلام)». هر کس که بگذرد بر او سالی ونیاید قبر حسین (علیه السلام) راخداوند از عمر او یک سال میکاهد و اگر بگویی اینکه یکی از شما سه سال قبل از اجلش مرده است راست میگویید، و این به این خاطر است که شما ترک میکنید زیارت حسین (علیه السلام)، پس ترک نکنید زیارت او را که زیارت او باعث میشود که خداوند عمر شما را طولانی گرداند و روزی شما را افزایش دهد، وهنگامی که ترک کردید زیارت ایشان را خداوند از عمر و روزی شما میکاهد، پس بشتابید به زیارت او وترک نکنید آن را که همانا حسین (علیه السلام)، شاهد برای شما نزد خدا و نزد پیامبر و علی و فاطمه (علیهم السلام) هست.
و فی إرشاد المفید- رحمه اللَّه-[۵۹]: و روی المفضل بن عمر قال: سمعت أبا عبد اللَّه- علیه السّلام- یقول: إنّ قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربها، و استغنی النّاس عن ضوء الشّمس، و ذهبت الظّلمة، و یعمّر الرّجل فی ملکه حتّی یولد له ألف ذکر لا یولد فیهم أنثی. امام صادق (علیه السّلام):هنگامی که قائم ما قیام کندزمین به نور پروردگارش روشن میشود، ومردم از نور بی نیاز میشوند، وتاریکی ها از بین میروند، ومردی آن قدر عمر میکند که هزار فرزند از او بدنیا بیاید بدون آن که فرزند دختری در میان ان ها باشد.
و فی تهذیب الأحکام: أبو القاسم جعفر بن محمّد [، عن محمد بن عبد اللَّه،] عن الحسین بن علیّ بن زکریّا، عن الهیثم بن عبد اللَّه، عن الرّضا علی بن موسی- علیه السّلام- عن أبیه قال: قال الصّادق- علیه السّلام-: إنّ أیّام زائری الحسین بن علیّ- علیهما السلام- لا تعدّ من آجالهم. امام صادق (علیه السّلام):همانا ایام زیارت زائر حسین بن علیّ- علیهما السلام از عمرشان به حساب نمیآید.
پس عمر کم و زیاد نمیشود مگر اینکه در کتاب نوشته شده است، به این گونه که ثبت شده در لوح که اگر فلانی اطاعت خدا کرد عمر میکند تا سال فلان واگر معصیت کند از عمری که فرصت داده شده بود، کم میشود . و به آن اشاره کرده رسول اللَّه (صلّی اللَّه علیه و آله و سلم)؛که صدقه وصلة رحم خانه ها را آباد و عمر ها را زیاد میکند. همچنین در این باب آمده است که یک حج ۳۰سال عمر را افزایش میدهد[۶۰]
۵. نتیجه
قضا و قدر غیر حتمی که در رابطه با علل و اسباب مختلف قرار دارد؛ قابل تغییر است. و عوامل معنوی مثل دعا، نماز، روزه، حج، صدقه، صلة رحم، احترام به پدر ومادر، زیارت کربلا، عدم گناه، و....در مکتب تشیع از مهمترین عوامل تغییر آن است. ولی مکاتب مادی، که این عوامل معنوی را قبول نمیکنند یا درمقابل آن عناد میورزند فقط عوامل مادی مثل خوردن و آشامیدن وخنده وگریه و....را عامل تغییر میدانند، وچون نابحق بودن این مکاتب مادی برای همه آشکار است؛ نتیجه میگیریم که تغییر قضا و قدر منحصر در عوامل مادی نیست و عوامل معنوی نیز تاثیر به خصوصی در تغییر قضا و قدر دارند. تاجایی که تاثیر این عوامل بسیار برتر و والاتر از عوامل مادی می باشد.
منابع
مصباح؛ ه.ش ۱۳۶۴؛ آموزش فلسفه؛ تهران؛ سازمان تبلیغات
مصباح؛ ۱۳۷۸ه.ش؛ اصول عقاید؛ قم؛ دار الثقلین
کلینی؛ ۱۳۷۵ه.ش؛ اصول کافی؛ تهران؛ ولی عصر
مفید؛ ۱۴۱۳ه.ق؛ الارشاد؛ قم؛ کنگره شیخ مفید
مطهری؛ ۱۳۹۰ه.ش؛ انسان وسر نوشت؛ تهران؛ صدرا
مجلسی؛۱۳۶۰ه.ش؛بحار الانوار؛ بیروت؛ داراحیاء عربی
متقی نژاد؛ ۱۳۹۰ه.ش؛ ترجمة بدایة المعارف؛ تهران؛ ولی عصر
کاشانی؛ ۱۴۱۵ه.ق؛ تفسیر صافی؛ تهران؛ مکتبه الصدر
قمی؛ ۱۴۰۴ه.ق؛ تفسیر قمی؛ تهران؛ دار الکتب
قمی مشهدی؛ ۱۳۶۸ه.ش؛ تفسیر کنز الدقایق؛ تهران؛ وزارت فرهنگ
طوسی؛ ۱۴۰۷ ه.ق؛ تهذیب الاحکام؛ تهران؛ دار الکتب
ری شهری؛ ۱۳۲۵ه.ش؛ دانشنامة عقاید؛ قم؛ دارالحدیث
جوهری؛ ۱۴۱۰ه.ق؛ صحاح؛ بیروت؛ دار العلم
حیدر زاده؛ ۱۳۹۰ه.ش؛ قضا وقدر از نگاه اسلام؛ قم؛ نشر معارف
ابن قولویه؛ ۱۳۶۵ه.ق؛ کامل الزیارات؛ نجف؛ دار المرتضویه
راغب اصفهانی؛ ۱۴۱۶ه.ق؛ مفردات؛ قم؛ ذوی القربی
خانم رجایی؛ ۱۳۹۲ه.ش؛ بررسی بداء؛ تهران؛ فصلنامه قران وحدیث
ابن فارس؛ ۱۳۶۲ه.ش؛ مقاییس اللغه؛ قم؛ مرکز نشر
طبرسی؛ ۱۳۶۸ه.ش؛ مکارم الاخلاق؛ قم؛ الشریف
پی نوشت ها:
[۱] .طلبه ی سطح خارج مدرسه ی فقهی علی بن موسی الرضا
[۲] .مقاییس اللغة ج۵،ص۶۲
[۳] .زمر ۶۶
[۴] .صحاح ج۲،ص۷۸۶
[۵] .تاج العروس ج۷،ص۲۷۱
[۶] .مفردات ۶۵۹
[۷] .مقاییس اللغة ج۵،ص۹۹
[۸] .فصلت ۱۲
[۹] .مفردات ۶۷۵
[۱۰] .اسراء ۲۳
[۱۱] .صحاح ج۶،ص۲۴۶۳
[۱۲] .اصول عقاید ۱۵۱
[۱۳] .فصلت ۱۲
[۱۴] .بقره ۱۱۷
[۱۵] .مزمل ۲۰
[۱۶] .یس ۳۹
[۱۷] .قضا وقدر از نگاه اسلام ۱۴۳
[۱۸].ترجمه ی بدایه المعارف الهیه ج۱ص۲۱۱
[۱۹].احزاب ۳۳الی ۳۶
[۲۰] .قضاوقدر از نگاه اسلام ۱۴۵
[۲۱] .رعد ۳۹
[۲۲] .اموزش فلسفه ج۲،ص۱۴۶
[۲۳] .انسان وسرنوشت ص۶۶
[۲۴] .رعد۳۹
[۲۵] .انسان وسرنوشت ص۶۳
[۲۶] .دانشنامه ی عقایدج۸،ص۲۶۲
[۲۷] . یونس: آیه ۹۸
[۲۸] .بحار الانوار ج۱۴ص۳۹۹ح۱۳
[۲۹] .اعراف ۱۴۲
[۳۰] .بحار الانوار ج۱۳ص۲۲۶ح۲۷
[۳۱] . المائدة: آیه ۲۱
[۳۲] بحار الانوار ج۱۳ص۱۸۱ح۱۴.
[۳۳] .بحار الانوار ج۱۳ص۳۰۶ح۱۷
[۳۴] . دانشنامه عقاید اسلام ج۸، ص ۲۶۹
[۳۵] .رعد ۳۹
[۳۶] .کافی ج۱ ص۱۴۷
[۳۷] .بحار الانوار ج۴ص۱۲۱ح۶۳
[۳۸] .بحار الانوارج۳ص۲۹۷ح۲۳
[۳۹] .بحار الانوار ج۴ص۱۱۱ح۳۰
[۴۰] . نگاهی به موضوع بداء در مناظرة ارزشمند امام رضا علیه السلام با سلیمان مروزی،فصلنامه تخصصی قرآن و حدیث سفینه، ش ۴۱، ص ۵۰
[۴۱] .انسان وسرنوشت ص۸۵
[۴۲] .مکارم الاخلاق ج۲ص۲۳۷ح۲۵۷۱
[۴۳] .بقره۱۸۶
[۴۴] .بحار الانوارج۵ص۱۴۰ح۶
[۴۵] . اصول کافی جلد ۴ صفحه۲۱۵ روایة ۲
[۴۶] . اصول کافی جلد ۴ صفحه: ۲۱۶ روایة ۵
[۴۷] . اصول کافی جلد ۴ صفحه: ۲۱۶ روایة ۶
[۴۸] . اصول کافی جلد ۴ صفحه ۲۱۶ روایة ۷
[۴۹] . اصول کافی جلد ۴ صفحه ۲۱۶ روایه ۸
[۵۰] . اصول کافی جلد ۴ صفحه ۲۱۶ روایه ۹
[۵۱] . اصول کافی ج۳ص۳۷۳ روایة۱۵
[۵۲] . اصول کافی ج۳ص۳۷۵روایة۲۲
[۵۳] . اصول کافی ج ۳ص ۲۹۹ روایة۲۹
[۵۴] . اصول کافی ج ۳ص۲۹۹ روایة۳۲
[۵۵] . اصول کافی ج ۳ص۲۹۹ روایة۳۳
[۵۶] . . تفسیر القمّی ج۲، ص ۲۰۸؛ تفسیر الصافی ج۴، ص۲۳۴ و تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب؛ ج۱۰؛ ص۵۴۷
[۵۷] . الکافی ج۲ ص ۱۲۱
[۵۸] . کامل الزیارات، ص ۱۵۱.
[۵۹] . الإرشاد، ص ۳۶۳.
[۶۰] . تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج۱۰، ص ۵۴۸